امروز چه قدردر تنهایی خودم گریه کردم

شاید امروز به اشک و تنهایی محکوم شده بودم.

به جز درد ِ دست چپم هیچ کس همرام نبود.

اهمییتی نداره.


باور نمی کند دل من مرگ خویش را

نه نه من این یقین را باور نمی کنم

تا همدم من است نفس های زندگی

من با خیال مرگ دمی سر نمی کنم

آخر چگونه گُل خَس وخاشاک می شود

آخر چگونه این همه رویای نونهال

نگشوده پَر هنوز

ننشسته در بهار

می پژمرد به جان من و خاک می شود

Image Hosted by ImageShack.us
در من چه وعده هاست

در من چه هجرهاست

در من چه دستها به دعایند به روز و شب

اینها چه می شوند

آخر چگونه این همه عشاق بی شمار

آواره از دیار

یک روز بی صدا

در کوره راه ها

همه خاموش می شوند

Image Hosted by ImageShack.us
باور کنید که

دخترکان سفید بخت

بی نسل و نامراد

بالای بامها و کنار دریچه ها

چشم انتظار یار

سیه پوش می شوند

باور کنم که عشق نهان می شود به گور؟

بی آنکه سرکشد گل عصیانی اش زخاک ؟

باور کنم که دل ، روزی نمی تپد ؟

Image Hosted by ImageShack.us
نفرین براین دروغ !!

دروغ هراسناک

پل می کشد به ساحل آینده شعر من

تا رهروان سرخوشی از آن گذر کنند

پیغام من به بوسه لبها و دستها

پرواز می کند

باشد که عاشقان به چنین پیک آشتی

یک ره نظر کنند

در کاوش پیاپی لبها و دستهاست

کاین نقشِ آدمی

بر لوحه زمان

 جاوید می شود

Image Hosted by ImageShack.us
این ذره ذره گرمی خاموش وارِ ما

یک روز بی گمان

سر می زند به جایی و خورشید می شود

تا دوست داری ام

تا دوست دارمت

تا اشک ما به گونه هم می چکد زمهر

تا هست در زمانه یکی جانِ دوستدار

کِی مرگ می تواند

نام مرا بروبد از یاد روزگار

بسیار گل که از کف من برده است باد

اما منِ غمین گلهای یاد کس را پرپر نمی کنم

من مرگ هیچ عزیزی را باور نمی کنم

می ریزد عاقبت یک روز برگ من

یکروز چشم من هم در خواب می شود

زین خواب چشم هیچکسی را گزیر نیست

اما درون باغ

همواره عطر باورمن در هوا پر است .

 


 در اندرون من

 

       بشارتی هست!

 

   عجبم می آید از این مردمان

 

                که بی آن بشارت

                      شادند!!

 شمس